جدول جو
جدول جو

معنی مشغول ذهن - جستجوی لغت در جدول جو

مشغول ذهن
عقل مشغول
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به عربی
مشغول ذهن
Preoccupied
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشغول ذهن
préoccupé
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشغول ذهن
стурбований
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشغول ذهن
心配している
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مشغول ذهن
beschäftigt
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشغول ذهن
zamartwiony
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشغول ذهن
озабоченный
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به روسی
مشغول ذهن
চিন্তিত
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مشغول ذهن
فکرمند
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به اردو
مشغول ذهن
วิตกกังวล
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مشغول ذهن
na wasiwasi
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مشغول ذهن
专心的
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به چینی
مشغول ذهن
bezorgd
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به هلندی
مشغول ذهن
מודאג
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به عبری
مشغول ذهن
걱정하는
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به کره ای
مشغول ذهن
preocupado
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشغول ذهن
khawatir
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مشغول ذهن
व्यस्त
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به هندی
مشغول ذهن
preoccupato
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مشغول ذهن
preocupado
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشغول ذهن
meşgul
تصویری از مشغول ذهن
تصویر مشغول ذهن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشغول ذمه
تصویر مشغول ذمه
بد نام شده
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
سرگرم شدن، درگیر شدن، گرفتار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد